برای آن منِ صبور و تنها،
که در طوفانها ایستاد،
و در سکوت، صدای خودش را نشنید...
برای دلی که آموخت،
با وجود تمام شکستنها،
هنوز هم عشق بورزد،
و برای روحی که زیرِ هزار بارِ ناحق خم نشد،
فقط کمی خسته شد... همین.
من همانم که
میتوانستم تلخ شوم، اما شیرین ماندم،
میتوانستم نباشم،
اما ماندم—برای خودم،
برای رویایی که هیچکس جز من باورش نکرد...
و هنوز هم، با نگاهی آرام
و دلی زخمی ولی زنده،
در مسیرم قدم میزنم؛
نه برای رسیدن،
بلکه برای ادامه دادن...